قلم اندیشان
انقلاب فرهنگی

با دیدن عکس های زیر حالم از خودم به هم می خوره که بخوام اسم هموطن رو خودم بذارم. حالم از هرچی حرف و شعاره به هم می خوره، از همه نامردایی که بویی از انسانیت نبردن. فقط می تونم استناد کنم به فردوسی کبیر:

 

چو ضحاک شد بر جهان شهریار

بر او سالیـان انجـمن شد هـزار




تاریخ: جمعه 17 آذر 1391برچسب:,
ارسال توسط هموطن

 

 
قلم اندیشان حزبی کوچک است که از یک وبلاگ آغاز می شود، وظیفه ی آن اشاعه ی فرهنگ، هنر، تمدن و در کل انسان زیستن است. امید آن دارم روزگاری این فرهنگستان کوچک و این کانون عاطفه به کانون و حزبی بزرگ مبدل گردد، نه آن گونه که می پندارید. من از نقطه ی دموکراسی می نگرم و به دنبال حزب یا کانونی مترقی هستم که در آن قلم زیبایی بیافریند چرا که حرف ها برای گفتن دارد اگر که سکانش به دست نااهلان نیفتد، در این صورت می توانیم راحت تر به مبارزه با ارتجاع و فاشیسم برخیزیم. ما با هم می توانیم دست به کاری بزرگ در جهت انقلاب فرهنگی بزنیم، زیرا جامعه به سمت و سوی فرهنگی بیمار و روبه زوال رفته است و تنها با اندیشه ی درستِ قلم داران می توان از پیشرفت این بیماری جانکاه جلوگیری نمود.
عده ای کوته فکرانند که ما با اتحاد خود قلم را از دستان قاصرشان رها می سازیم و نخواهیم گذاشت ابلهان دیار تفکر جوانان ما را ویران کنند. هر جوان برگ زرینی می تواند باشد که مبدل به تاریخ یک ملت گردد.
امروزه به وضوح می بینیم دانشکده ها و مؤسسات فرهنگی که در روزگارانی نه چندان دور محل روشن اندیشی و همنشینی جوانان آگاه بود چگونه به پایگاه های بی ثباتی فرهنگی، کانون اضمحلال هویت ملی و نیست کننده ی تمدن ناب ایران زمین مبدل گشته است.امروزه خلئی بزرگ در جامعه به دلیل نبود تشکل های روشن فکری ( ادبی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و ...) به وجود آمده که تنها امید افکار عمومی و اذهان جامعه منحصراً به سمت و سوی اهالی قلم است که وظیفه ایست بس دشوار. باید مواظب بود، با شمایم اهالی قلم، با شمایم روشن اندیشان، اگر از قلم هاتان کوچکترین خطایی سر بزند تاوان سنگینی به بار می آورد. چرا که نگاه و اعتماد مردم از بین خواهد رفت.
در چند دهه ی پیش انقلابی در ایران صورت گرفت، عده ای رفتند و عده ای آمدند و خیلی چیزها دگرگون شد؛ از خیابان ها گرفته تا جزئی ترین موارد روزمره گی. در این بین فرهنگ را لرزان دیدیم که نزولش نمود بیشتری داشته و هنوز هم شتابان در سراشیبی زوال آن را به پیش می برند.
ملت ایران دوره ای را به گور تاریخ سپردند، این را همه می دانند؛ و دوره ای جدید را خواسته یا ناخواسته رقم زدند، که این هم بر کسی پوشیده نیست؛ اما آیا به گور سپردن خودکامگی بحثی درخور تأمل نیست؟آیا این درست است که بخشی از مردم فرد پرست بالفطره باشند؟ پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ بتراشندش.
در اکثر اقشار تحصیل کرده ی جامعه نیز دچار عقب گرایی فرهنگی هستیم. در برخی موارد یک اظهار نظر سطحی و شخصی جامعه را دگرگون می کند و کسی بدون تجزیه و تحلیل متمدنانه ی خویش صاحب نظریه را با توفانی مبتذل از انواع دشنام و تحقیر و توهین مواجه می سازد، ما در این جا هم دچار استبداد رأی هستیم.هر چیزی که بتواند بر حس نویسنده اثر بگذارد در هنر او هم انعکاس پیدا می کند.باید بر حذر باشید که صفحات دفترو یا وبلاگ و یا سایت خود را به محیط نقد و بررسی گفته های اشخاص و جراید و توهین به فلان نویسنده یا بهمان سیاسی تبدیل نکنید. ما باید پایه گذار حرکتی نوین با استفاده از تجربیات پیشین باشیم، که هر کس گوهر وجودی خویش را باز یابد و از قدرت تفکرش بهره گیرد نه اینکه دنباله رو تفکرات گاهاً غلط دیگران باشد و این گذشت زمان است که هر چیزی را به اثبات می رساند و تعریف هر چیزی محدود به زمان و مکان است.
تو می توانی به هر یک از عقاید و مسلک هایی که در این گوشه و آن گوشه ی جهان پیروانی دارند یا ندارند معتقد باشی، می توانی آنها را به ترازوی عقل یا صلاح خویش بسنجی و به یکی از آنها بپیوندی، این حق توست و کسی بستانکار تو نیست، اما اینکه ما به یک دین یا طریق ایمان داشته باشیم و دیگران را صرفاً به این دلیل که به ایمان ما ایمان ندارند منحط و کافر و بی ایمان بدانیم تعصبی ابلهانه است.در مورد هر چیزی با عقل خود تفکر کنید؛ کوتاه ترین فاصله میان دو نقطه خط راست نام دارد، اما در هندسه خوانده ایم و یاد گرفته ایم همین مطلب روشن تر از آفتاب هم تا به طور عملی اثبات نشود قابل اعتنا نمی باشد. آنگاه عده ای در زندگی کورپیمایی هایی دارند که اگر به چشم عقل بنگرند از سفاهت خود به خنده می افتند.

 




تاریخ: یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,
ارسال توسط هموطن

من درد در رگانم، حسرت در استخوانم ...

چیزی نظیر آتش در جانم پیچید ...




ارسال توسط هموطن

به نام اهورا مزدا، يگانه خالق زيبايي ها... 

 تا به حال با خود انديشيده ايد دريك جامعه ي طبقاتي و جهانِ چندم چه عواقبي به وجود آمده، مي آيد، و خواهد آمد؟

امروزه جهان به سمت و سويي درحركت است كه خواه ناخواه درهمه جا فرقِ مشهودِ طبقاتي واضح و مُبَرهَن است. مبحثي را كه در نظر مي پرورانم بيشتر و پيش تر در ارتباط با كشورِ خودم مي باشد، کما اینکه سرنوشت يا اوضاع و احوال ديگركشورها نیز براي من و ما اهمیت بسزایی دارد زیرا در آنجا نیز انسان زیست می کند.

دردنیا آدميت به گونه اي درحالِ لگدمال شدن است كه گويي وجودِ ذاتِ آفريدگارِ ابوالبشر به دست فراموشي سپرده شده است.

كنون اهريمنِ درونِ آدميان بيداراست، و چنان دست و پا مي زند كه گويي خود را همزادِ آدمي مي پندارد. روي سخنم با اهالي قلم است. دوستانِ شاعر، يارانِ نويسنده، روشن انديشانِ بي لبخند، به اطراف خود با چشماني بازتر بنگريد: آيا جوناني را كناردستتان احساس نمي كنيد كه چگونه خط قرمز به دور مردانگيِ خويش مي كشند، تنها براي لحظه اي لذت های زودگذر و واهی ؟ آيا نمي بينيد كه دختران و پسرانِ ما چگونه از مطالعه و روشنفكري فاصله گرفته اند؟ مرداني را نمي بينيد كه مفهوم مردي را به گورِتاريخ سپرده اند؟ زنان و دختراني را نمي بينيد كه معناي شرف را لگدمال کرده اند؟. همه مي بينيم و مي بينند مرگ آدميت را، افسوس كه ما درآينه هاي زنگار گرفته مي خنديم.

در ايران تا به حال هيچ كَس باخود و درخلوت عارفانه ي خود نيانديشيده راه كارهايي كه جامعه مان را از اين منجلاب رهايي بخشد. تعداد بي شماري كه معتقدند افرادي با ايمان و خداپرستند و تاكنون چندين بار پياپي خانه ي خدا را هم زيارت كرده اند، كه ازين ميان تعداد كثيري از مسئولين نيز مستثني نيستند، از همه كودكانه تر مي انديشند.

راستي خانه ي خداكجاست؟

آيا بندگان به ظاهرپاكش كه هركدام چندين بار پاي به درون صحنِ سرايش پاي بنهاده اند مي دانند خانه ي دوست كجاست؟ بعيد مي دانم حتي خدا را بشناسند و تنها براي چشم و هم چشمي راهي كعبه مي شوند.

خانه ي خدا درهمين نزديكي ست، دركنارِ دستتان، اي كساني كه حوصله ي ديدنِ جلوي پايتان را نداريد... خانه ي خدا درهمين حوالي ست. خانه ي خدا درايران است، دراستان هاي غرب و جنوب غربي ايران، درجاي جاي اين كشورِ پهناور، خانه ي خدا درميانِ خاليِ بشقابِ بچه اي يتيم درفلان روستا و يا شهراست كه فقرمادرش را به حراج گذاشته است. خانه ي خدا در خوزستان، لرستان، كردستان، كهكيلويه و بويراحمد، سيستان و بلوچستان، ياسوج، كرمانشاه، آذربايجانان، مركزي، و... مي باشد.

خانه ي خدا درمحله هاي پايينِ تهران است آنجا كه خدايشان را درپستوي خانه نهان كرده اند و هرگز بوي قرآنشان را به نانِ شب نخواهند داد. آري پايتخت، ديار غول هاي سربه فلك كشيده، تهرانِ بزرگ، با هزاران هزار مؤسسه و مراكز فرهنگي آموزشي صدتايه غاز كه تنها براي كسب درآمد زنده اند و به تنها چيزي كه نمي انديشند آموختن فرهنگ و ادب و حكمت به فرزندانِ چشم و گوش بسته ي ايرانيان پاكدامنِ نيك سرشت است، و آنجاست كه اولين الفباي نيرنگ را مي آموزند.

اهالي قلم، برادرانِ انديشمندم، خواهرانِ نيك سرشت امروزه وظيفه يي دشوار برشانه هاتان سنگيني مي كند، نمي دانم آيا وزنش را مي فهميد؟. قلم را پروبال دهيد و بنويسيد درجدالِ با اضمحلالِ هويت، بنويسيد درجدالِ با بي خردي و كوته فكري، بنويسيد براي اعتلاي فرهنگی ناب كه روزگاراني بخوانند چه کرده ایم. رها و آزاد قلم بزنید زیرا رسالت سنگینی بر شانه های اهالی قلم است. به امید روزی که همه آزاد و برابر باشیم، نه چو هابیل و چو قابیل برادر باشیم.                                                      

 




تاریخ: 7 آذر 1389برچسب:,
ارسال توسط هموطن

 

امروزه، یا بهتر بگم تو این زمونه و تو این برهه از زمان فکرم خیلی پراکنده شده و به هر جایی سَرَک میکشه، نه اینکه تو کار دیگران دخالت کنم یا اینکه بخوام به زندگی شخصی کسی وارد بشم. نه نه، نیتم تنها و تنها بیان فرق ها و فقرهاست.

دنبال رشته کلام می گشتم که در جایی دوست گرانقدرم برات رفیعی عزیز با شعرش رشته ی کلام را به بنده سپرد.

مینامبا، بانویی تانزانیایی که ظاهرا یکی از محصولات برده داری ست و دست پرورده ی سرافرازی و سربلندی.

امروزه در قرن ۲۱ چه در ایران و چه در گوشه گوشه ی عالم خاکی کم و بیش با برده داری و برده پروری مدرن مواجه هستیم که اولین لازمه ی این کار باز به مسئله ی مالی و پول بازمی گردد، آری پول.

عده ای اقلیت دارا بر عده ای اکثریت ندار حکم رانند. امروزه نبوده و نیست، ریشه ی تاریخی دارد. تنها کوروش کبیر بود که حتی در فتوحات خویش به دارایی هیچ کس دست یازی هم نمی کرد، ولی او تنها یک نفر بود. کسی منکر ثروتمند شدن نیست، هیچ کس از پول نفرت ندارد چرا که لازمه ی زنده بودن است. به قول پیامبر بزرگ ادب زنده یاد شاملو: ما آدما زندگی نمی کنیم، فقط داریم نفس می کشیم، البته تا روزی که یه کنتور هم واسه نفس کشیدن بسازن -

اون روز زیاد دور نیست، در همین نزدیکی ست، آری، ما تنها نفس می کشیم. من و امثال من مخالف ثروت نیستیم، مخالف تقسیم ناعادلانه ی آن هستیم، مخالف برده داری هستیم، چرا که همه آزاد و برابریم، هیچ کس بر دیگری برتری ندارد حتی حتی حتی آن کس که در مسیر گرداب گرفتار می شود چرا که همگان با یک شکل و از یک محل پای به زندگی گذاشته ایم. شرایط جامعه، فشارهای اقتصادی، کمبودهای اجتماعی و برخی تنگناها باعث بروز فقرو فحشا و دزدی و جنایت و ... می شود. جنایت کار پولدار رها می شود اما آفتابه دزد بی پول به جرم جنایت به دار آویخته خواهد شد. اینست برده پروری در کشورهای قرن ۲۱ جهان هستی.

 




تاریخ: 7 آذر 1389برچسب:,
ارسال توسط هموطن
 

من اینجا بس دلم تنگ است و هرسازی که می بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم ...

قدم در راه بی برگشت بگذاریم ...

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است.




تاریخ: 7 آذر 1389برچسب:,
ارسال توسط هموطن
 

هرشب ستاره ای به زمین می کشند و باز ...

این آسمان غم زده غرق ستاره هاست.




تاریخ: 7 آذر 1389برچسب:,
ارسال توسط هموطن
 

دلگیرم...

از همه چی که رنگ جنایت و دزدی و خیانت داره. چیزایی که امروزه کم با اونا برخورد نمی کنیم.

دلگیرم...

از آدمایی که عین کبک سر خودشونو کردن زیر برف.

غم و دلگیری زیاده...

بیا ره توشه برداریم...

قدم در راه بی برگشت بگذاریم...

ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است.




تاریخ: 7 آذر 1389برچسب:,
ارسال توسط هموطن

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 14738
تعداد مطالب : 8
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید